الیناالینا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

الینا دخترمون

یه کوچولو مونده تا 6 ماهگی

خوب الینا جونم این روزا بزرگ تر شدی دردسرات بیشتر غلت میزنی و میخوای سینه خیز بری ولی هنوز زورت نمیرسه !!!جدیدا تو قالیچه بازیت میشینی و بازی می کنی!!! پاهاتو سفت می کنی و وایمیستی خیلی بامزه میشی!! کلی حرف میزنی بوت بوت می کنی !!جغجغه رو تکون میدی تا صداشو بشنوی!! همه چی رو دوست بشناسی گاهی به اسباب بازیهات بی توجهی می کنی و میخوای وسایل دیگه رو  امتحان کنی !!حسابی شیطون شدی کافی سفره پهن کنیم همش می خوای بیای تو سفره خیلی سخت با وجود تو غذا خوردن مامان باید همیشه تند تند بخوره تا تو همه سفره و میزو بهم نریختی !! طبق نظر همه شما از چشمات شیطونی میباره !! تو دوستات از همه شیطون تر بودی و سر قرار حسابی اتیش سوزوندی و اسباب بازی های دوس...
24 اسفند 1391

نخودچی

خوب الینا جونم غذاخور شدی!! از جمعه داری لعاب برنج میخوری نازنین !! دکتر گفت شروع کنیم یه برنامه غذایی هم بهمون داد !!! از روزی یه قاشق شروع می شه و هر روز یه قاشق اضافه میشه!!! از روز دهم حریره بادوم باز ده روز بعد سوپ هر هفته هم یک نوع سوپ باید بخوری !!! هنوز خیلی خوشت نمیاد یا شایدم بلد نشدی ولی دخترم باید کم کم بخوری تا حسابی جون بگیری!!! دوست نداشتم زودتر از 6 ماه بهت غذا بدم ولی دکترت صلاح دونست که شروع کنیم ما هم تسلیم شدیم دختر گلم فعالیتت خیلی زیاد شده دایم در حال کنکاشی باید حواست همش گرم باشه تا اروم باشی!!! از دکتر علت بی قراریاتو پرسیدم و اینکه همش می گی کنارم باشی و از پیشم نرید !!! دکتر گفت سن ترس از جدایی از...
15 اسفند 1391

پری قصه ها

الان تو بغلم نشستی و زل زدی به صفحه لب تاپ و داری اروم به اهنگ وبلاگ رایان گوش میدی  از صبح خوردنی شدی همش زبونتو برام در میاری و میخندی  جدیدا یه کم از برنج های  غذا مون تود هنت میزارم خوشت میااد عزیزکم !!دو روزپیش برات با بادوم خالی حریره درست کردم اندازه یه قاشق خوردی ولی بلد نیستی همه رو بیرون میریزی مامانی می گه از بس دارو با قاشق بهت دادم فکر می کنی داروو!!! کوچولوی خوردنی من سعی می کنی سینه خیز بری ولی هنوز نمیتونی ولی یه کار جالب می کنی با کمک دستات سرجات دور میزنی و به چیزی که می خوای میرسی !!! عروسکم دیگه بزرگ شده و توگهوارش جا نمیشه چون دوست داره موقع خواب غلت بزنه !!! تو تخت من و بابا هم جات نمی شه هنوزم شش...
5 اسفند 1391

الینام 5 ماه شد

سلام مامان امروز 5 ماهه شدی 5 روزت بود که بند نافت افتاد شاید اون زمان خیلی به نظرم دور میومد که یه روز 5ماهت بشه حالا الانم شاید برام 5 سالگیت خیلی دور باشه حیف که همیشه خیلی زود دیر می شه دلم برای اون روزای قشنگ خیلی تنگ شده فقط قشنگی هاش یادم مونده   روزا تند تند گذشت هر روز یه شیرین کاری جدید خیلی هم زود یادت میره و یه کار جدید تر رو شروع می کنی!! شاید یه روزی هم چین عکسی و از خوذتو بابا بگیری عین همین عکسی که من از تو گرفتم!!من وبابا ، تو وبابا!!   عزیز مامان تو خیلی عجله داری بزرگ بشی !!دایم دوست داری بشینی دیگه تو بغل بند نمی شی همش شیرجه میری رو زمین تا یه چیز جدید کشف کنی!!! این هفتم با دوستات رفتی...
3 اسفند 1391
1